معرفي كتاب رقص ديوارها
چگونه بر مشكلات ذهني خود غلبه كنيم؟ چگونه ضمير ناخودآگاهمان را به تسخير خود درآوريم؟ چگونه موانع پيش روي خود را كنار بزنيم؟ و ... چگونه ديوارهاي جلوي ما در برابر ارادهمان به رقص درميآيند؟!
فهرست
... به ياد دانشجويي در دانشگاه صنعتي شريف افتادم كه طي 4 سالي كه او را ميشناسم هميشه وِرد زبانش اين بوده است كه: «من چون پدرم پولدار نيست خودم هم نميتوانم پولدار شوم!» با اين حساب تمام كساني كه در طول عمرشان به ثروت رسيدهاند بايد از قبل، بزرگزاده باشند. حرفهاي اين پسر، چنان اعصابم را خرد كرد كه مجبور شدم اين كتاب را بنويسم و ... آيا شما ميانديشيد كه مردم با سخت كار كردن پولدار ميشوند؟ خب مسلم است كه نه! بنابراين اگر كسي ده برابر ما درآمد دارد بدون آن كه بيشتر از ما كار كند حتماً كاري كاملاً متفاوت انجام ميدهد ... مشكل اينجاست كه خيلي از مردم حتي يك ساعت هم وقت نميگذارند تا درباره چگونه ثروتمند شدن خودشان فكر كنند و دريابند كه چرا تاكنون به ثروت نرسيدهاند. از طرفي اگر هم عدهاي در اين باره انديشيدهاند، «ميترسند» تا چيزي را بخواهند كه تاكنون با آن سروكار نداشتهاند! گروه سوم كه هم به ثروتمند شدن انديشيدهاند و هم ميخواهند كه به آن برسند، به اندازه كافي در اين راه ثابتقدم نيستند و بر خواستهشان پاي نميفشارند چون هنوز به اين باور نرسيدهاند كه آنها هم ميتوانند پولدار شوند. اگر فكر كني كه نميتواني به يك هدف برسي بعيد است كه به آن هدف برسي. پس لازم است به اين عقيده برسي كه «ميتواني». به عبارت ديگر، بزرگترين سد در برابر ما، انديشههاي خود ماست! بخش بزرگي از خلاقيت ما به علت آموزشهاي غلط و تجربههاي ناخوشايند، كور شده است. خيلي وقتها راه حل دشوارترين مشكلات زندگي درست جلوي چشمان ماست ولي شايد اگر پنهان بود آسانتر ميتوانستيم آن را بيابيم!
... سال 1385 در منطقه ميبد يزد مشغول نصب ماشينآلات يك خط توليد بودم. ناگهان ديدم صاحب كارخانه –كه حدود پنجاه سال بيشتر نداشت- در حالي كه خدمتكارش زير بغلش را گرفته بود از ماشين پياده شد. به دليل شدت فشار ناشي از اداره كردن دهها كارخانه و در نتيجه فشار عصبي وارد بر او به اين حال و روز افتاده بود. او گريه ميكرد و ميگفت: «من اين همه مال دارم ولي حتي نميتوانم در كارخانه خودم راه بروم!» یاد توفان شن و گردبادهای منطقه میبد افتادم که در هوای خشک با دمای 50 درجه وقتی با بقیه حرف میزدم دانههای شن زیر دندانهايم قرچ و قروچ میکردند و به همان میزان هم لابد در ریههايم میرفتند! الآن من احتمالاً معدن سيليكونم ... ... در شهرستانها آدمها چقدر ساده و بيآلايش سعي ميكنند تا جايي كه از دستشان برميآيد به توي هفت پشت غريبه كمك كنند ولي در اين تهران خرابشده آدمها دائماً همديگر را گاز ميگيرند. موقع رانندگي، تهاجمي رفتار ميكنند و به اصطلاح راه را از هم ميگيرند. ديدهايد پشت چراغ قرمز كه هنوز 5 ثانيه مانده تا سبز بشود دستشان را ميگذارند روي بوق ممتد؟ لابد اينها سالمند و من بيمارم كه نميتوانم چنين رفتاري را تحمل كنم. الآن اگر دو تا ماشين در خيابان تصادف كنند، ابتدا يك فصل همديگر را كتك ميزنند، بعد بررسي ميكنند كه ببينند چه شده است ... ... البته نبايد هم در دام هر چيزي كه در كتابهاست افتاد. كافي است يك بار به راسته كتابفروشها برويد و هزار تا كتاب بُنجل عمدتاً ترجمه شده را ببينيد كه: «چگونه در 30 ثانيه پولدار شويم؟»، «110 راز موفقيت»، «پيروزي، فقط در 5 گام» و ... ... تا آهن وجودتان را در كوره پر از زغالِ جريانات روزگار قرار ندهيد به پولاد نميرسيد و تا تن خودتان را با آب درياي مشكلات، خيس نكنيد، پولادتان آبديده نخواهد شد. نگذاريد كساني كه قبل از شما آمدهاند به جايتان فكر كنند. فقط آنچه را از آنها بپذيريد كه كمك ميكند اين راه را سريعتر و كمخطاتر بپيماييد. به عبارت ديگر نرويد چرخ را دوباره از اول اختراع كنيد ... ... کودکي ده ساله که دست چپش در يک حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود، براي تعليم فنون رزمي »جودو» به يک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش يک قهرمان جودو بسازد! استاد پذيرفت و به پدر کودک قول داد که يک سال بعد ميتواند فرزندش را در مقام قهرماني کل باشگاهها ببيند .. ... تا حالا فكر كردهاید كه بعضی شكستهای غیرمنتظره در تاریخ، توضیح خونی دارند؟ چرا قبایل نیرومند و ورزیده كوهنشین همیشه از قبایل ضعیفتر دشتنشین شكست میخوردهاند؟! ... |
تعداد بازدید : 2444 خرید و دانلود | 1,500 تومان گزارش تخلف به پلیس سایت |